زیر آسمان خدا 2

ساخت وبلاگ
توی راه برگشت همینطوری که داشتم رانندگی میکردم دیدم که یه جایی خیلی چراغونی قشنگی هست. تصمیم گرفتم مامانم رو ببرم اونجا رو هم ببینه.  یه دهکده خیلی کوچیک برای بچه ها درست کرده بودند با خونه های خیلی کوچیک که برن توش بازی کنن. کلی هم درخت ها رو چراغونی کرده بودند.من از این فواره وسط میدون خیلی خوشم آمد. واقعا فضای قشنگی بود.هوا هم خوب بود. یه کم باد میامد اما اونقدری سرد نبود. زیر آسمان خدا 2...ادامه مطلب
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 260 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13

یکی از دوستای قدیمی امشب برای کریسمس خونه اش دعوت کرده بود. پارسال هم دعوت کرده بود و من نرفته بودم. گفتم دیگه امسال هم نرم سال دیگه دعوتم نمیکنه. خانم دکتر یه پزشک هست که توی یه بیمارستان کار میکنه. نامزدش هم یه پزشک دیگه است که تا حالا از نزدیک ندیده بودمش. سالها پیش توی یه جشن باهاش آشنا شدم و از اون موقع یکی دو بار منو دعوت کرده بود. کلا خانواده خوبی داره.توی خونه که رسیدم غذاها رو کم کم روی میز گذاشتن و منم شیرینی گرفته بودم و گذاشتم روی میز.توی خونه هم آهنگ های کریسمسی گذاشته بودند که کلا فضا رو کریمسی کرده بود.اول از همه دور میز جمع شدیم و بابای خانم دکتر دعا خوند. کلا مسیحی ها همیشه قبل از غذا دعا میخونن که فکر میکنم خیلی کار قشنگی هست. خیلی خوبه آدم همیشه توی نعمات به یاد خدا باشه. کسانی که اعتقاد دارن باید مشکلات باشه که آدم یاد خدا باشه همون بهتر که سرشون بیاد وگرنه چرا نباید یاد خدا توی خوشی و راحتی باشه؟من اصلا روم نشد که غذا بخورم. یه بشقاب کوچیک از و یه کم برداشتم و خوردم. موقع شام نامزد خانم دکتر هم کمی با من پرسید. زمینه کاریش به زمینه کاری من نزدیک بود و شاید بتونه در زیر آسمان خدا 2...ادامه مطلب
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 376 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13

چند وقتیه چند بار بچه ها ازم پرسیدن که حالا راضی هستم یا نه؟ حالا که دکترام تموم شده دوست دارم که دیدگاه خودم رو هم بنویسم.شرایط کلی من اینه که چهار سال اینجا به عنوان دستیار استاد کار میکردم و ماهی 1650 دلار درآمدم بوده که با دلار الان میشه ماهی شش میلیون و نیم (اواخر ماهی 1950 بود). شش ماهی با حقوق بالای 4000 دلار بودم که هنوزم دارم از پس انداز اون روزها استفاده میکنم. از نظر تحصیلی خیلی توی رشته ام پیشرفت کردم. توی ایران حتی با بهترین استادها هم ممکن نبود چون اینجا دسترسی به talk های آدم های خیلی موفق اصلا قابل مقایسه نبود.الانم یه مدرک دکترا گرفتم که تا آخر عمرم باهام میمونه. الان هم دو ماهی هست که میزبان مامانم هستم و دارم زحماتی رو که سالها برام کشیده جبران میکنم. ایشالله تا یک ماه و نیم دیگه هم هر کاری پیدا کنم یه حقوق حداقل بالای 3000 دلار در ماه میگیرم که معادل دوازده میلیون تومن فعلی هست. یه شرکت هم ثبت کردم که وقتی برم سر کار میتونم پروژه هم کنار کارم بگیرم.بعضی چیزها مطابق میلم خب پیش نرفت مثلا اون کاری که شش ماه بودم دوست داشتم همینطوری ادامه پیدا میکرد. اگرچه رضایت 1 زیر آسمان خدا 2...ادامه مطلب
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 247 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13

یک شب مونده به روز کریسمس مامان رو بردم کلیسا. امروز مراسم شمع روشن کردن بود. خودم هم تا حالا نرفته بودم ببینم چطوریه. مراسمشون با موسیقی شروع شد. مثل یه کنسرت کوچیک بود. آهنگ های مربوط به کریسمس رو میخوندن.بعد از اون رفتیم یه سخنران آمد و در مورد کریسمس سخنرانی کرد. موضوعش خیلی جالب نبود میگفت کریسمس برای شما عیده و خوش گذرونی و ... اما اون موقع که حضرت مسیح به دنیا آمده روزگار سیاهی بوده و مردم همه در رنج و سختی بودند. میگفت خوبه که از اون روزگار سیاه هم توی کریسمس یاد بشه.بعد چراغ ها رو خاموش کردند. سالن کامل تاریک بود. یکی از جلو یه شمع روشن کرد و به ترتیب هر کسی شمع بغلیش رو روشن کرد تا سالن کلا نورانی شد. خیلی جالب و قشنگ بود. یه نگاهی به پشت سرم که انداختم دیدم که عین این موج ها شمع ها پشت سر هم روشن میشن و میرن جلو.توی ماشین دیدم که روی لباسم شمع ریخته. یادم افتاد مامانم میخواست فیلم بگیره تبلت اش رو داد دست من که براش بگیرم و منم شمع دستم بود و اون موقع چکیده بود. خلاصه لباسم خراب شد رفت. زیر آسمان خدا 2...ادامه مطلب
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 285 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13

شب هم مامانم رو بردم محله های پولدار نشین که چراغونی خونه ها رو بهش نشون بدم. مامانم گفت دنبال مایکل هم بریم چون شب کریسمس هست و احتمالا تنهاست ما هم رفتیم.یه چیز جالبی که نمیدونستم این بود که این محله ها اسب و کالسکه گذاشته بودند. ما که همه رو با ماشین رفتیم اما بعضی ها دو نفره رفته بودند توی کالسکه. زیر آسمان خدا 2...ادامه مطلب
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 289 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13

بعد گفتم تا چراغونی ها رو برنداشتن بریم چراغونی پارک Vitruvian رو هم ببینیم. این پارک جزء معدود جاهایی هست که درخت ها رو رنگی چراغونی میکنن. من که خودم همه اینجاها رو قبلا دیده بودم. مامانم ندیده بود و خیلی اینجا رو دوست داشت میگفت واقعا قشنگه. هوا هم عالی بود. برخلاف چند روز گذشته که سرد بود امشب عالی بود.خیابون ها  خیلی شلوغ بود. انگار که همه آمده بودند که چراغونی نگاه کنن. خود پارک هم شلوغ بود و گوشه گوشه اش یه عده ای ایستاده بودند که عکس بگیرن.یه جایی هم بود که کلی دورش جمع شده بودند. رفتیم از نزدیک ببینیم که چی هست. توش پر سگ بود. بعد یکی از دوستش پرسید که اینجا برای چیه و اون یکی جواب داد که اینایی که برای عید میرن مسافرت حیوانات خانگیشونو میسپارن اینجا که براشون نگه دارن. خودش نمایشگاهی شده بود.ما رفتیم توی پارک که هم عکس بگیریم و هم قدمی زده باشیم و از هوای خوب اونجا لذت ببریم. زیر آسمان خدا 2...ادامه مطلب
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 245 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13

روز کریسمس خونه شام یکی از دوستان دعوت بودیم. مثل همیشه دکوراسیون رو بر اساس مناسبت درست کرده بودند. بنده های خدا رفته بودند گوشت حلال هم گرفته بودند که بعضی ها که نمیخورن بتونن بخورن.یه نوشابه ای هم بود که میگفتن مخصوص کریسمس هست به اسم Egg Nog. من اولین بارم بود که میخوردم. شیرین بود و مزه شیر و بستنی و تخم مرغ میداد. انگاری کیک روان! امروز برای یه تعداد زیادی از کانتکت هام تبریک عید فرستادم و بعضی ها خوشحال شدند و جواب دادند و بعضی ها هم جواب ندادند. آخر شب فهمیدم که برای بعضی ها هم که مهم بودن مثل مدیر پروژه شرکت قبلی یادم رفته بفرستم چون وسط اون همه کانتکت موبایلم گم شده بودند. گفتم حالا سال نو میفرستم. زیر آسمان خدا 2...ادامه مطلب
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 242 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13

امروز از صبح داشتم روی رزومه ام کار میکردم و برای چند جا هم فرستادم. این روزا خسته ام و سعی میکنم بیشتر بخوابم. امشب باز رفتیم باغ گیاهشناسی که اونو توی شب هم ببینیم. بر خلاف اون روز امشب خیلی شلوغ بود. از دم در مردم صف کشیده بودند که برن تو. برخلاف اون شب امشب باغ پر از بچه های خوشکل بود. مامانم هم خیلی دوست داشت و میگفت چقدر بچه هاشون خوشکلن.برای هر روز کریسمس یه چیزی سمبل شکل درست کرده بودن که آهنگ های کریسمسی پخش میکرد.نمیدونم داستان این 12 تا چیه اما چیزی که درست کرده بودند توش خیلی قشنگ بود. توی باغ هم خیلی قشنگ بود. امشب بیشترین حسرتی که داشتم این بود که کاشکی این بلیت ها رو داده بودم به خانواده ای که دیروز مهمونشون بودیم. آخه ما اینجا رو یه بار رفته بودیم و برای من خیلی جذابیتی نداشت اما چون مامانم خیلی دوست داشت اینجا رو و واقعا دلش میخواست که دوباره بیاد باز آوردمش. با این حال تصمیم گرفتم که دیگه همچین کاری نکنم. همینطور دوست داشتم که بچه های جدید که بدون ماشین هستن رو بیارم اما نمیشناختمشون برای همین نتونستم به کسی بگم و فقط من و مامانم رفتیم. زیر آسمان خدا 2...ادامه مطلب
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 338 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13

این روزا خیلی راحتم. خیلی احساس خوبی دارم. فکر میکنم که همه زحماتی که کشیدم به نتیجه رسیده. فکر میکنم که دیگه هیچ مانعی برای برنامه هایی که داشتم وجود نداره و میتونم دیگه هر کاری که خواستم رو بدون هیچ محدودیتی انجام بدم. فکر میکنم که نیروی عظیمی که پشت سد محدودیت های اجتماعی ام وصل جمع شده بودند آزاد میشه و قدرتش فراگیر میشه.اتفاقی که افتاده اینه که این هفته متوجه شدم که قوانین مهاجرتی به تازگی عوض شده و با قوانین جدید احتمال زیاد همین امسال گرین کارتم رو میگیرم. میگم احتمال زیاد اما قلبم میگه که مطمئنم که میگیرم. دیگه لازم نیست برم یه جایی پیدا کنم که بهم کار بده که یه درآمدی داشته باشم. این روزا با ذوق و شوق مدارک گرین کارتم رو آماده کردم و سربرگ های شرکت و نمونه قراردادها رو درست کردم. پریروزا هم یه نمایشگاه کسب و کارهای کوچک رفتم و با افتخار خودم رو به عنوان یه کارآفرین که یه شرکت رو تازه شروع کرده معرفی کردم. یکی دو نفری هم ابراز علاقه کردند که بخوان بهم پروژه بدن. نمیدونم بتونم ازشون پروژه بگیرم یا نه اما مهم نیست چون بالاخره از یکی میگیرم. چند وقت پیش با یه خانم دکتری صحبت کردم زیر آسمان خدا 2...ادامه مطلب
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 263 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13

این رو روز دو تا مصاحبه کاری داشتم که هر دو تاش خوب بودند. احتمالا از حداقل یکیشون آفر بگیرم (امیدوارم!). امشب بعد از مصاحبه خیلی خوشحال بودم. رفتم یه کم خرید کردم. برگشتم خونه مامانم پرسید باز رفتی خرید؟!  چیزی نگرفته بودم که. چند تا بستنی و شیر و نون. چند ساعتی با دوستان مختلف پشت تلفن بودم تا در مورد مسائل مربوط به کار و گرین کارت و... صحبت کنیم. هنوز مدارکم کامل نشده و باید یه زمانی بذارم تکمیلش کنم. خدا رو شکر همه چیز دیگه طبق روال داره پیش میره و کسی نیست که وسطش سنگ بندازه :) توی این احوالات بودیم که دوستم گفت یه خبر جدید آمده که اجازه ورود رو دیگه به ایرانی ها نمیدن. اخبار رو که نگاه کردم دیدم درست میگه. میدونستم دیگه همه چیز اینطوری پیش نمیره.چهارشنبه بود که شرکتی که رفته بودم برای مصاحبه بهم زنگ زد برای یه مصاحبه دیگه. این دیگه مصاحبه نهایی بود. رفتم توی آفیس. نایب رئیس شرکت از من سئوالات زیادی پرسید. گفتن که ما میخواهیم یکی باشه که هم تکنیکال خوب باشه و هم بتونه بزینس رو بفهمه و هم روابط عمومی اش خیلی خوب باشه. یه نیم ساعتی از تجربیات قبلی ام براش مثال زدم. اونم خی زیر آسمان خدا 2...ادامه مطلب
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 262 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13