هفته ای که گذشت! - پیشنهاد کار

ساخت وبلاگ

این رو روز دو تا مصاحبه کاری داشتم که هر دو تاش خوب بودند. احتمالا از حداقل یکیشون آفر بگیرم (امیدوارم!). امشب بعد از مصاحبه خیلی خوشحال بودم. رفتم یه کم خرید کردم. برگشتم خونه مامانم پرسید باز رفتی خرید؟!  چیزی نگرفته بودم که. چند تا بستنی و شیر و نون. 


چند ساعتی با دوستان مختلف پشت تلفن بودم تا در مورد مسائل مربوط به کار و گرین کارت و... صحبت کنیم. هنوز مدارکم کامل نشده و باید یه زمانی بذارم تکمیلش کنم. خدا رو شکر همه چیز دیگه طبق روال داره پیش میره و کسی نیست که وسطش سنگ بندازه :) توی این احوالات بودیم که دوستم گفت یه خبر جدید آمده که اجازه ورود رو دیگه به ایرانی ها نمیدن. اخبار رو که نگاه کردم دیدم درست میگه. میدونستم دیگه همه چیز اینطوری پیش نمیره.


چهارشنبه بود که شرکتی که رفته بودم برای مصاحبه بهم زنگ زد برای یه مصاحبه دیگه. این دیگه مصاحبه نهایی بود. رفتم توی آفیس. نایب رئیس شرکت از من سئوالات زیادی پرسید. گفتن که ما میخواهیم یکی باشه که هم تکنیکال خوب باشه و هم بتونه بزینس رو بفهمه و هم روابط عمومی اش خیلی خوب باشه. یه نیم ساعتی از تجربیات قبلی ام براش مثال زدم. اونم خیلی خوشش آمد. ازش پرسیدم که دلیل رشد 300 درصدی شرکتتون چیه. گفت که ما نیروی انسانی ای که میاریم رو خوب حفظ میکنیم. از اون طرف تا حالا حتی یه مشتری هم از دست ندادیم و مدام قراردادهای جدید باهاشون میبندیم. بعد گفت البته رشد کارمندهامون خیلی برامون مهم هست. اینجا آدم داشتیم که آمده و بعد از سه سال اینقدر کانکشن پیدا کرده و پیشرفت کرده که شرکت خودشو شروع کرده. اینا رو که میگفت روز به روز بیشتر مطمئن میشدم که جای خوبی هست.


بعد مصاحبه با رئیس شرکت بود. اونم یه هندی دیگه بود که چهل سال پیش آمده بود امریکا. یه مدت کار کرده بود و الان چند سالی بود که این شرکت رو داشت. اونم از تجربیاتم و نحوه آمدنم به امریکا پرسید. اونم خیلی خوشش آمد. یه چیزایی ها پرسید که نباید میپرسید (مثلا اینکه آیا همه چی میخورم یا نه) و بعد خودش فهمید که نباید میپرسیده و گفت مهم نیست. کلا یک ساعتی باهاشون حرف زدم و به نظرم راضی بودن.


کسی که قرار ملاقات ها و مصاحبه ها رو گذاشته بود بعدا تماس گرفت و گفت که چطوری پیش رفته و منم گفتم که در کل همه چیز خوب بوده. بعد فرداش زنگ زد و گفت که خیلی راضی بودند و میخواهند بهت پیشنهاد کار بدن. قبول میکنی؟ گفتم بله چرا که نه.


مسئول اون یکی شرکت هم زنگ زد و گفت و بهش گفتم که اینا میخوان بهم پیشنهاد بدن و اونم گفت هر وقت دادن به من زنگ بزن. هر چی بدن من بیشتر بهت میدم. من خیلی دوست دارم که بیایی با ما کار کنی. اگر نگاه کنی 300 نفر برای این پوزیشن ما اپلای کردند اما ما تو رو میخواهیم. اگر امروز هم کارتت رو داشتی فردا میومدی سر کار. باز خودت ببین اوضاع چطوریه.


روز دوشنبه پیشنهاد این شرکت هندی رو قبول کردم. خیلی فکر کردم که کدوم شرکت جای بهتری میتونه باشه برای من و به این نتیجه رسیدم که با شرایط فعلی بهتره که توی دالاس بمونم و این شرکت هندی رو برم. اگرچه خیلی دل خوشی از هندی ها ندارم اما اینا به نظر آدمای بدی نمیامدن. به علاوه میتونستم توی دالاس به کارهای شرکتم هم برسم و اینجا دیگه خیلی ها رو میشناسم و اگر برم جای دیگه از اول باید شروع کنم. خلاصه پیشنهادشونو قبول کردم و به اون یکی شرکت هم زنگ زدم که دیگه پیشنهاد جای دیگه رو قبول کردم. مامانم هم کلی خوشحال شد و گفت دیگه باید بریم کالیفرنیا که قول دادی. همون شب بلیت و هتل گرفتم که ببرمش لس آنجلس رو ببینه.

زیر آسمان خدا 2...
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 264 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13