شب کریسمس منزل خانم دکتر - خونه نون زنجبیلی

ساخت وبلاگ

یکی از دوستای قدیمی امشب برای کریسمس خونه اش دعوت کرده بود. پارسال هم دعوت کرده بود و من نرفته بودم. گفتم دیگه امسال هم نرم سال دیگه دعوتم نمیکنه. خانم دکتر یه پزشک هست که توی یه بیمارستان کار میکنه. نامزدش هم یه پزشک دیگه است که تا حالا از نزدیک ندیده بودمش. سالها پیش توی یه جشن باهاش آشنا شدم و از اون موقع یکی دو بار منو دعوت کرده بود. کلا خانواده خوبی داره.


توی خونه که رسیدم غذاها رو کم کم روی میز گذاشتن و منم شیرینی گرفته بودم و گذاشتم روی میز.

توی خونه هم آهنگ های کریسمسی گذاشته بودند که کلا فضا رو کریمسی کرده بود.

اول از همه دور میز جمع شدیم و بابای خانم دکتر دعا خوند. کلا مسیحی ها همیشه قبل از غذا دعا میخونن که فکر میکنم خیلی کار قشنگی هست. خیلی خوبه آدم همیشه توی نعمات به یاد خدا باشه. کسانی که اعتقاد دارن باید مشکلات باشه که آدم یاد خدا باشه همون بهتر که سرشون بیاد وگرنه چرا نباید یاد خدا توی خوشی و راحتی باشه؟


من اصلا روم نشد که غذا بخورم. یه بشقاب کوچیک از و یه کم برداشتم و خوردم. موقع شام نامزد خانم دکتر هم کمی با من پرسید. زمینه کاریش به زمینه کاری من نزدیک بود و شاید بتونه در آینده کمکم کنه. ازم من پرسید: tasty به فارسی چی میشه. گفتم میشه خوشمزه. بعد خیلی عالی تلفظ کرد. گفتم استعداد زبانت خیلی خوبه. گفت که من دو تا زبان دیگه هم بلدم. گفتم پس برای همینه که میتونی اینقدر خوب یاد بگیری. بعد یه نوع جلبک که باهاش سوشی درست میکنن آورد که همه امتحان کنن. من مزه اشو دوست نداشتم. بقیه هم اکثرا دوست نداشتن. بوی ماهی خام میداد و خوشایند نبود ولی میشد خورد. گفت به فارسی چی باید بگیم. گفت باید بگیم بدمزه. بد مثل همون bad انگلیسی هست. بعد گفت آها پس taste هم میشه مزه! گفتم دیدی گفتم که خیلی استعداد زبان داری!


بعد از غذا قرار شد که خونه نون زنجبیلی ( gingerbread house ) درست کنیم. ظاهرا یه سنت هست که برای کریسمس انجام میدن. من تا حالا درست نکرده بودم و برای همین برام خیلی جالب بود. این بیسکویت ها رو با یه کرم به هم میچسبوندند و با پاستیل و آبنبات و شکلات تزیین میکردن. خانم دکتر دو تا جایزه یکی به قشنگترین و یکی به خلاقانه ترین خونه ها قرار شد که جایزه بدن. روی برگه هر کسی رای داد. خونه حنا و ایمی قشنگترین خونه شد. غیر از تزئینات قشنگ توی حیات یه پارکینگ و یه موتور هم درست کرده بودند. یه خونه سگ هم درست کرده بودند. 

نامزد خانم دکتر هم یه خونه زنجبیلی روی آب درست کرده بود که جایزه خلاقانه ترین رو گرفت.

خود خانم دکتر هم کاخ سفید رو درست کرده بود که من به برای خلاقانه بهش رای دادم.

خونه من هیچی برنده نشد اما فکر کنم برای کسی که اولین بار خونه زنجبیلی درست میکنه خوب بود. حیف که نشد بخوریمش.

توی درست کردن خونه ها هم کلی با هم شوخی کردیم. مثلا نامزد خانم دکتر میگفت وودی داره همه دیوارها رو میخوره! بعد از اون هم قرار شد هر کسی یه قصه ای از کریسمس بگه. من که داستان نداشتم از تجربه سال اولم که آمده بودم کریسمس گفتم.گفتم که نمیدونستم white Christmas  یعنی چی و مگه Black Christmas هم داریم؟ حنا هم که داستان منو دوست داشت و از اولش خیلی دقت میکرد یه تیکه پروند و گفت یعنی کریسمس اش نژاد پرست بوده و همه مردن از خنده. از حنا خیلی خوشم آمد و فکر کردم کاشکی میشد دعوتش کنم بیرون اما بعدش فکر کنم آخرش که چی، من که نمیتونم باهاش ازدواج کنم. یکی از دخترا گفت که یه سال کریسمس وقتی که بچه بوده رفته به درخت کریسمس آب داده و خرابکاری کرده. یکی هم میگفت بچه که بوده سر کریمس بد اخلاق بوده و بهش میگفتن اسکروج! خود خانم دکتر هم داستان اون دختره که موهاشو میفروشه و همسرش که ساعتش رو میفروشه تعریف کرد. 



بعد از داستان ها از من خواستن که 20 تا آیه از بایبل رو بخونم که داستان تولد حضرت مسیح از Luke بود. من چند تا کلمه اشو اصلا بلد نبودم بخونم. مثلا manger. مارک گفت که این یه کلمه قدیمی هست و الان هم استفاده نمیشه و خود انگلیسی زبان ها هم ممکنه نتونن درست بخونن یا معنی اشو بدونن. برای من جالب بود. حتی اینم جالب بود که داستانش با چیزی که توی اسلام هست متفاوته. بعدش خانم دکتر پیانو زد و همه چند تا از آهنگ های کریسمسی رو خوندن. جالبه که اکثر اینا توی خونه اشون پیانو دارند و بلدن چند تا آهنگ باهاشون بزنن. قرار بود نامزدش هم گیتار بزنه اما دیگه نزد. 


موقع داستان ها هم یه آبمیوه پرتقال و یه hot chocolate خوردیم. یه کار جالبی که کرده بود این بود که تیکه های پرتقال رو انداخته بود توی آب پرتقال و مزه اش دیگه کامل پرتقالی  شده بود. (باورم نمیشه که برای املای پرتقال به گوگل مراجعه کردم که اشتباهی پرتغال ننویسم!)

آخر شب ایمی رو رسوندم خونه. هوا بارونی بود و نور چراغ های بالای خیابون خیلی قشنگ بودند. خیلی اتفاقی هم مایکل رو دیدم و چند دقیقه ای راجع به امشب با هم حرف زدیم.

زیر آسمان خدا 2...
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzireasemanekhoda27 بازدید : 385 تاريخ : جمعه 15 بهمن 1395 ساعت: 4:13